گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل بیست و دوم
III -الاهیات و زمین لرزه ها


هنگامی که دایرة المعارف میان مرگها و رستاخیزهای مکرر دست و پا می زد، زمین لرزة لیسبون فیلسوفان اروپا را تکان داد و به اندیشه واداشت. در ساعت نه و چهل دقیقة بامداد «روز یادبود قدیسان» (اول نوامبر 1755)، زمین پرتغال و افریقای شمالی به لرزه درآمد؛ و این زمین لرزه در عرض شش دقیقه، در یکی از زیباترین پایتختهای جهان، 30کلیسا و 1000 خانه را با خاک یکسان کرد؛ 15000 تن کشته، و 15000 تن دیگر بسختی مجروح شدند. در این کشتار جمعی، هیچ چیز بیسابقه ای وجود نداشت، اما دارای برخی رویدادهای فرعیی بود که عالمان الاهی را مضطرب ساخت. دینداران می پرسیدند که چرا خداوند چنین شهر کاتولیکی را، در سالگرد روزی مقدس و در چنین ساعتی که همة دینداران برای برگزاری مراسم قداس در کلیساها گرد آمده بودند، برای زمین لرزه برگزیده است؟ و چرا، در میان این ویرانی گسترده، خانة سباستیائود کاروالیو املو-مارکس دپومبال آینده- را، که در سراسر اروپا سرسخت ترین دشمن یسوعیان به شمار می رود، سالم بر جای گذاشته است؟
مالاگریذا، یسوعی پرتغالی، گفت که زمین لرزه، و نتایج شوم آن، کیفری الاهی برای تبهکاریهای مردم لیسبون است؛ اما آیا همة کسانی که در آن هنگام در کلیساها گرد آمده بودند تبهکار بودند؟ پس چرا زمین لرزه و آتشسوزی بزرگ این همه کشیشان پاکدامن و راهبه های بیگناه را از پای درآورده است؟ هرگاه مسجد بزرگ المنصور در رباط ویران نشده بود،

ممکن بود مسلمانان نیز این زمین لرزه را کیفری الاهی برای جنایتهای ضدانسانی دستگاه تفتیش افکار پرتغال بدانند. برخی از روحانیان پروتستان لندن زمین لرزة لیسبون را کیفری برای جنایتهای کاتولیکها علیه بشریت دانستند. اما در 19 نوامبر همان سال، زمین لرزه ای 1500 خانه را در بستن ماساچوست-موطن آوارگان و پیرایشگران- ویران کرد. ویلیام واربرتن گفت که کشتار لیسبون «جلال خدا را به بهترین وجهی نمایان ساخته است.» جان وزلی، دربارة «علت و چارة زمین لرزه»، موعظه ای ایراد کرد و گفت: «گناه، علت اصلی زمین لرزه است؛ و علتهای طبیعی زمین لرزه، هرچه باشند ... نتیجه همان سرپیچی اولیه هستند»- سرپیچی اولیة آدم و حوا.
از این توضیحات، ولتر از فرط خشم به خود می پیچد، اما خود او نیز نمی دانست چگونه این پیشامد را با ایمانش به آفریدگاری دادگر سازگاری دهد. پس، لایبنیتز کجاست تا بگوید که «این بهترین جهانی است که می توانست به وجود آید»؛ یا پوپ کجاست تا بگوید که «هرآنچه هست نیکو و درست است؟» خود ولتر نیز، چنانکه دیدیم، قبلا می اندیشید که «بدی جزئی، و خوبی کلی و جهانی است.» ولتر، با واکنشی خشمگینانه در برابر خوشبینی نخستین خود، بزرگترین شعرش را سرود-دربارة مصیبت لیسبون، یا آزمایش اصل «همه چیز درست است». در اینجا فرصت را غنیمت می شماریم و به بررسی اندیشه و شعر او می پردازیم:
ای فانیان تیره بخت! ای زمین غمگین!
ای اجتماع هراسان بشریت!
میزبان ابدی رنجهای بیهوده!
شما، فرزانگان ابلهی که فریاد بر می آورید: «همه چیز درست است»،
بیایید و به این ویرانه های هراس انگیز بیندیشید،
به این ویرانیها،
به این پاره ها و خاکسترهای نوع خود.
اجساد زنان و کودکان بر هم انباشته شده اند،
این اندامهای پراکنده در زیر ستونهای شکسته.
صدهزار بدبخت در زمین فرورفته اند،
پاره، خون ریزان، و هنوز زنده،
مدفون شدگان و در زیر آوارماندگان،
نومیدانه، به پایان می رسانند روزهای رقتبار و پرعذاب خویش را.
به فریادهای خاموش و در سینه خفه شدة آنان،
به آتش نیم مردة این چشم انداز غول آسا،
بگویید: «آیا این نیز از قوانین سرمدی پیروی می کند،
و نیک و بد بسته به مشیت خداوندند؟»
آیا، در برابر این تودة قربانیان،
خواهید گفت: «خداوند انتقام گرفته است،
و مرگ آنان کیفر گناهانشان است»؟
این کودکانی که، با تن های خونالود و در هم شکسته، در آغوش مادرانشان به خواب ابدی رفته اند

کدام جرم و کدام گناه را مرتکب شده اند؟ آیا گناه مردم لندن و پاریس کمتر از گناه مردم لیسبون است؟ لیسبون ویران شده است، اما مردم پاریس همچنان سرگرم پایکوبی و دست افشانیند.
آیا خدای عالم کل نمی توانست جهان را بدون این دردها و بدبختیهای بیمعنی بیافریند؟ «خدایم را ارج می نهم، اما به بشریت نیز مهر می ورزم.»
شاعر به جهان زندگان می نگرد و تنازع بقا را به هزار شکل می بیند؛ هر سازوارة زنده ای دیر یا زود به دست دیگری کشته می شود. این خلاصة تلخ مبحث زیست شناسی را باید واژه به واژه ترجمه کرد:
کرکس خشمگین بر روی طعمة ناتوانش می جهد و با اندامهای خون آلود بزم و سرور برپا می کند؛ همه چیز در نظر او درست می نماید. اما اندکی بعد، عقابی با نوک تیزش خود کرکس را می درد، انسان نیز با تیری مهلک عقاب مغرور را از پای درمی آورد، و سرانجام، انسان با تنی مجروح و خونالود در میدان نبرد، در میان انسانهای محتضر دیگر، جان می سپارد و طعمة زشت مرغان سیری ناپذیر می شود. جهانیان همگی می نالند، و همگی برای رنج کشیدن و مرگ مشترک آفریده شده اند. و آدمی در این آشوب و هرج و مرج مرگبار، از ترکیب نگونبختی جزء، سعادت کل را می سازد! ای فانی ناتوان و نگونبخت! تو، با آوایی غم انگیز، فریاد برمی آوری که «همه چیز درست است»، جهان به تو دروغ می گوید. قلبت نیز صدهابار به اشتباه فکرت گواهی داده است. عناصر و جانوران و انسانها همگی درجنگند. بیایید بگوییم که جهان جولانگاه شروبدی است.
این صحنة ستیزه و کشاکش جهانی، و این مرگ دردناک و خوارکننده، را چگونه می توان با ایمان به وجود خدایی مهربان سازش داد؟ خدا وجود دارد، اما رازی است که نمی توان از آن پرده بر گرفت. این خدا فرزندش را برای رستگاری بشریت به جهان می فرستد، اما مرگ و جانبازی او زمین و انسان را دگرگون نمی سازد.
فرزانه ترین و دوراندیشترین انسان در این باره چه می گوید؟ هیچ، کتاب سرنوشت بر روی ما بسته است. انسان، که با خویشتن بیگانه است، خود را نمی شناسد، من کیستم؟ در کجایم؟ به کجا می روم؟ از کجا آمده ام؟ ذره ها بر این تودة گل، که انباشه از مرگ و نیستی است و بازیچة دست سرنوشت، عذاب می کشند، با اینهمه، ذره های اندیشمند، ذره هایی که راهنمای چشمانشان اندیشه است، آسمانها را پیموده اند. اندیشه های ما تا بیکران سیر می کنند، اما لحظه ای قادر نیستیم خویشتن را ببینیم و بشناسیم.
البته، این نغمه ای است که صدسال پیش پاسکال در نثری بلندتر از شعر ولتر خوانده بود. و ولتر، با آنکه یک بار اندیشه های پاسکال را نادرست خوانده و رد کرده بود، اکنون بدبینی او را بازگویی می کند، پاسکال از این مقدمه نتیجه گرفته بود که انسان ناچار است خویشتن را با ایمان و امید مسیحی، زنده نگاه دارد؛ اما ولتر شعر را با عبارتی پایان داده بود که افسردگی و نومیدی از آن نمایان بود:
«چه تدبیری بیندیشیم، ای فناپذیرندگان؟»

«ای انسانهای فانی، باید رنج بریم، ستایش کنیم، و بمیریم»
چون دوستانش این پایان را برای شعر مناسب ندانستند، ولتر آن را تغییر داد و چنین نوشت:
«لب فروبندیم، ستایش کنیم، امیدوار باشیم، و بمیریم»
باز آن را نپسندیدند؛ ولتر تسلیم گشت، و بیست و نه سطر دیگر به شعر افزود؛ خدا را به دست خدا سپرد، با این امید که «تنها خدا راست است.»
با اینهمه، این شعر، گذشته از دینداران، «فیلسوفان» را نیز تکان داد و هراسان ساخت. بیم آن می رفت که چنین شعر نومیدکننده ای مردم را از «فیلسوفان» رویگردان سازد. روسو در نامة بلند و شیوایی به ولتر نوشت که همة بدبختیهای انسان معلول اشتباهات خود انسانند. زمین لرزة لیسبون کیفر شایسته ای است برای مردمی که از زندگی در آغوش طبیعت دل کنده، و به شهرها پناه برده اند. اگر مردم در دهکده های پراکندة کوچک و خانه های ساده می زیستند، زمین لرزه مردم کمتری را قربانی می ساخت. روسو، همچنین، نوشته بود که ایمان به نیکی خداوند یگانه چارة بدبینی کشنده است. باید مانند لایبنیتز معتقد باشیم که چون جهان آفریدة خداوند است، همه چیز آن در نهایت درست و نیکوست. ناشری نسخه ای از این نامه را به دست آورد و به چاپ رساند. بسیاری از مردم روسو را ستودند و آن نامه را پاسخی درست و مستدل به شعر ولتر شمردند. ولتر زمان درازی، که برای او غیر عادی بود، آرام ماند. هنگامی که به بحث دربارة خوشبینی پرداخت، در کار نوشتن کاملترین کتابش بود؛ کتابی که در طی زندگی یک نسل آوازة جهانی یافت و اکنون زنده ترین اثر و یادگار ولتر، و نماد او، به شمار می آید.